1. در خانه تان تاب ببندید. هیچ چیز مفرح تر از داشتن یک تاب در حیاط خانه نیست...
1. در خانه تان تاب ببندید. هیچ چیز مفرح تر از داشتن یک تاب در حیاط خانه نیست. دوستان، همسایه ها و حتی غریبه ها ممکن است بیایند و بخواهند با شما بازی کنند. یک روز مادری با دو بچه کوچکش وارد خانه ما شدند. نمی توانستند من را ببینند اما من صدای زن را شنیدم که به بچه هایش می گفت، "نگاه کنید اینجا خانه همان زنی است که تاب دارد. اون خیلی زن باحالیه!"
2. سنت های خودتان را داشته باشید. چرا باید سبزی پلو با ماهی شب عید کنار همه اعضای خانواده را فقط یکبار در سال بخورید؟ همه همیشه می گویند، "بیشتر از اینها باید دور هم جمع شویم و از این مراسم ها داشته باشیم." ما خودمان سه بار در سال همچنین مراسمی می گیریم و سبزی پلو با ماهی را با همه متعلقاتش که شب عید درست می کنیم، آماده می کنیم و کنار هم جمع می شویم و شبی خوب و خاطره انگیز برای خودمان درست می کنیم.
3. شیرینی ای شکلاتی درست کنید و بی دلیل آنها را به یک غریبه هدیه کنید. وقتی از منطقه امن خودتان بیرون بروید می توانید ارزشمندترین لحظات زندگی را برای خودتان بسازید. خاطره انگیزترین هدیه همیشه غیر منتظره ترین آنهاست. وقتی یک ظرف شیرینی شکلاتی به کسی هدیه کنید، لبخندی که روی لبهای فرد مقابل می نشیند واقعاً شگفت انگیز است. آنجاست که می توانید کلی با آن غریبه حرف بزنید و بخندید و لحظاتی را بسازید که هیچکدامتان فراموشتان نشود.
4. خودتان را مسخره کنید و بخندید. دفعه بعد که کاری خجالت آور انجام دادید آن را پنهان نکنید. آن را برای دوستان و اعضای خانواده تعریف کنید و با هم دقایقی را بخندید و شاد باشید.
5. بزرگترین و پر سر و صداترین مشوق خود باشید. من نامه ای برای خودم نوشتم و در آن همه خصوصیات و ویژگی های خوبم را یادداشت کردم و توضیح دادم چرا می توانم دوست خیلی خوبی برای هر کسی که دنبال دوست است، باشم. اول خجالت می کشیدم که از خودم تعریف کنم اما اگر خودم خودم را تحسین نکنم چطور می توانم از دیگران انتظار داشته باشم ویژگی های خوب من را ببینند؟
6. اجازه ندهید آتش نشان زیرتختتان خانه کند. چه می شد “اگرها” را دور بریزید. اگر قرار است ساعت 3 نصفه شب آتش سوزی برایتان اتفاق بیفتد، باید تمرین کنید (مثل تمرین های استفاده از کپسول آتش نشانی که در مدرس انجام می دادیم درحالیکه جایی آتش نگرفته بود). وقتی دچار ترس یا اضطراب می شوید، من همیشه این جمله را به یاد می آورم، "یک نفر باید وقتی بچه بودم این را به من می گفت." این شعار هیچ ارتباطی به ترس من ندارد اما باعث می شود چرخه های نگرانی من متوقف شوند چون قبل ازاینکه بحران پیش بیاید من آن را تمرین کرده ام.
7. کهنه ها را دور بریزید تا جا برای چیزهای جدید داشته باشید. من در یک خانه قدیمی زندگی می کنم. شاید رمانتیک به نظر برسد و البته هم اینطور است اما تازمانیکه بخواهید جایی برای نگه داشتن چیزی پیدا کنید. فقط با داشتن چهار کمد کوچک و نبود انباری هر چیزی جای خودش را دارد. قاعده ای که دنبال می کنم این است که اگر چیز جدیدی بخرم، یک چیز قدیمی را باید دور بیندازم. این فرمولی است که باعث می شود بتوانم زندگیم را متعادل و متوازن نگه دارم چون باعث می شود این سوال را از خودم بپرسم، "واقعاً چه چیزی برایم مهم است؟"
8. شکافهای شخصیتتان را قبول کنید. من فهمیده ام که من کمی عجیب هستم. شخصیت من جنبه های گیج کننده ای دارد و گاهی اوقات می بینم که دلم می خواهد دور بریزمشان. اما بعد یاد این قسمت از یکی از ترانه های لئونارد کوهن می افتم که میگوید، "هر چیزی شکاف هایی دارد که از همانجا نور وارد آن می شود." پس بااینکه ممکن است خیلی ها این جنبه های خاص شخصیت من را شکاف هایی در شخصیم بدانند، آن نوری که از آن شکاف ها واردم می شود باعث می شود فردی خلاق و به نظر خودم جالب باشم.
9. برای یکی یادداشت بگذارید. وقتی کاری کنید که یکی از دوستانتان بفهمد که به او فکر می کرده اید باعث می شود لبخندی روی لبهای او و البته خودتان بیاورد. خیلی وقت ها ایمیل های کوتاهی مثل این به دوستانم می زنم، "دیروز که برای خرید رفته بودم یک بلوز آبی خیلی خوشگل دیدم، من را یاد بلوزی که پارسال برای ناهار بیرون رفته بودیم پوشیده بودی انداخت. آبی خیلی به تو می آید سعی کن بیشتر آبی بپوشی!" شاید وقتی ایمیل را بفرستم احساس عجیبی به من دست بدهد اما نوشتن آنها لبخندی روی لبهایم می آورد و می دانم برای دوستم هم همینطور است.
10. اشکالی ندارد اگر گاهی اوقات قوانین را بشکنید. قانونی که موقع بچگی در خانه ما بود این بود، "اگر کاری را شروع کردی باید تمامش کنی." به خاطر همین بود که همیشه در کتابخانه کتاب های نازک را برای خواندن انتخاب می کردم. اما الان که بزرگ شده ام اگر کتابی را دوست نداشته باشم خیلی راحت دست از خواندن آن بر می دارم. خیلی وقت ها هم کمی از اول کتاب می خوانم، کمی از آخر آن و کمی از وسط.این کتاب متعلق به خودم است چرا نباید اینکار را بکنم؟ هیچ قانونی وجود ندارد. برای این آن کتاب را می خوانم که از آن لذت ببرم پس هر طور که بیشترین لذت را ببرم آنرا می خوانم.
نظر خود را اضافه کنید.
ارسال نظر به عنوان مهمان