معلوم نيست چرا به تازگي هر نتيجهاي از تحقيق و پژوهش دانشمندان استخراج ميشود همه رقمه به نفع مادران است.
در يكي از تازهترين تحقيقات ناجوانمردانه، محققان دانشگاه اوهايو استيت به اين نتيجه رسيدند كه هر چه نقش پدران – البته به ازاي هر فرد، يك پدر – در تربيت فرزندان كمتر باشد، تنشها و درگيريهاي كمتري در محيط خانواده شكل ميگيرد. اين محققان معلومالحال در ادامه به اين نتيجه رسيدند كه اگر پدر براي ساعاتي با بچه بازي كند، خيلي هم خوب است، اما بيش از اين در كار مادر دخالت نكند...
«احمد جون؛ يه خرده پول بده برم يه خرده لباس بخرم كه اين بچه دلش پوسيد از بس منو توي اين لباس ديد!»
«اينو هم لابد محققين گفتن ديگه؟ ها؟»
«نه پس، فكر كردي من دوست دارم هر روز آواره كوچه و خيابون بشم كه يه دست لباس پيدا كنم؟ فكر كردي من از اوناشم؟ فكر ميكني اگه لباس من توي روحيه بچه تاثير نداشت، حاضر ميشدم يه دقيقه پامو از خونه بذارم بيرون؟ تو در مورد من چي فكر ميكني احمد؟ تو فكر ميكني من....»
«عزيزم يه نفس بگير، دوباره ادامه بده. همينجوري يه نفس حرف ميزني خداي نكرده اين بچه رو من چطور بيمادر بزرگ كنم؟»
«از اولشم ميدونستم پاي يه زن ديگه وسطه! رك و راست بگو زن ميخوام. تو منتظري من بميرم بري يه زن ديگه بگيري... (گريه زنانه) مگه من واست چي كم گذاشتم احمد؟»
«بيا عزيزم، بيا اين پول رو بگير و برو تا دوباره شروع نكردي. برو يه دور بزن، واسه هر دومون خوبه!»
«چي؟ چرا واسه تو خوبه؟ برم بيرون كه تو اينجا چيكار كني؟ باز چشم منو دور ديدي رفتي رفيقات رو جمع كردي اينجا؟ ببين خونه رو به چه روزي انداختي؟ از صبح تا شب توي اين خونه دارم جون ميكنم و ميشورم و .....»
«عزيزم، عزيزم، آروم باش. تو كه هنوز نرفتي. من كي دوستامو آوردم خونه؟ برو عزيزم، برو خيالت راحت باشه.»
«آهان، نياوردي؟ نياريها. پس يه كمي بيشتر پول بده كه بيشتر توي روحيه بچهمون تاثير مثبت بذارم.»
«بيا عزيزم، بگير و برو كه زري خانوم پايين منتظره.»
«چشمم روشن، چشم و دلم روشن؛ تو از كجا مي دوني زري خانوم پايين منتظره؟ با زري ....»
«عزيزم، خودت گفتي پايين منتظرمه. برو بالا مطلبو بخون. به جون اقدس خودت گفتي.»
« اينقدر حرف ميزني حواس نميذاري واسه آدم. پس تا من بيام يه چيزي درست كن دور هم بخوريم. يه دستي هم به سر و گوش خونه بكش. شير اين بچه رو هم يادت نره بدي!»
«ميدونم همه اينا رو واسه روحيه بچه ميگي عزيزم اما اگه توي روحيه بچه تاثير نميذاره من يه ضعفهايي واسه شير دادن دارم. ميدونم كوتاهي از جانب بندهست اما باور كن ارثيه توي خانواده ما. حتي پدر من هم توي شير دادن به من مشكل داشت.»
«نمك نريز حالا، شير خشك اونجا هست. تا من برگردم بچه رو مثل خودت بيبند و بار تربيت نكنيها، فقط يه كمي باهاش بازي كن، من زود بر ميگردم.»
«بازي كردن من با بچه خداي نكرده تاثير بدي توي روحيهاش نميذاره؟ نميخواي از محققين يه استعلامي، اجازهاي، چيزي بگيري؟»
«نه، قبلا گرفتم! ببين، فقط خم شو، بچه رو بذار پشتت، همينجوري دور خونه بچرخ تا من بيام. يه وقت روبهروش نشيني باهاش حرف بزني.»
«خوشم ميآد بازيهاتم فكريه همش! ببين، بچه داره گريه ميكنه، چيكار كنم؟»
«بچهام داره دق ميكنه واسه لباس جديد، اگه پول دادي من زودتر برم و برگردم.»
«بابا تو كه از اونموقعي كه بلند شدي تا حالا سه دفعه از من پول گرفتي.»
«اولا سه دفعه نبود و دو دفعه بود. دوما يعني اين بچه فقط به لباس نو نياز داره؟ فكر ميكني اون چون تازه شش ماهه به دنيا اومده، نميفهمه طلا چقدر روي مهر مادري و امواج مثبت و اينا تاثير ميذاره؟»
«آهان، گريه بچه واسه سرويس طلاست پس... اي پدرسوختهي باهوش!»
«ببين، تونستي يه خرده مسخرهبازي واسش در بيار كه روحيهاش عوض بشه. الهي من بميرم واسه مظلوميت بچهام؛ نه مادرش لباس نو داره، نه باباش دلقكبازي بلده!»
نظر خود را اضافه کنید.
ارسال نظر به عنوان مهمان