استقبال نوروز رفتن و برنامهریزی برای گذراندن اوقات نوروز باعث میشود تا کودک درون افراد هیجانی شود و عیدی دادن و عیدی گرفتن هم نقش مهمی در افزایش هیجان کودک درون افراد و انرژیبخشی ایفا میکند.
اول: ما
در خانه پدربزرگِ مادرم بودیم که اتفاق افتاد. همه نشسته بودیم که عقربههای ساعت یکدفعه شروع کردند به تند تند چرخیدن و ما خوابمان برد.
نه! بگذارید به یک روز قبل برگردم. پدر یک ماشین بنز با پلاک الف داشت که مدتها در حیاط، خاک میخورد. گازوئیلی بود. رفت بنزین سوزش کرد. میخواست برای عروسیها اجاره بدهد. اما یک روز آمد و گفت:« عید امسال با این ماشین عیددیدنی میرویم.»
20 سال بود که کسی سوار آن نشده بود. وقتی برای اولین بار سوار شدیم تا به خانه پدربزرگِ مادر برویم، همه خوابمان گرفت.
نه! نمیخواستم اینها را بگویم. پدربزرگِ مادر برای سومین بار ازدواج کرده بود. همیشه به ما عیدیهای خوب میداد. رفت قرآن بیاورد تا عیدی بدهد. ما خوابمان برد. وقتی آمد لباسهایش عوض شده بود و قرآن دستش نبود!
یک تخممرغ رنگی، یک نان کَسمه و کمی کنجد به هرکدام ما داد و ما خیلی خوشحال شدیم که با آن لباسهای عجیب، برایمان نمایش اجرا میکند و منتظر اسکناسهای 10 هزار تومانی ماندیم و مامان گفت که از مادرش شنیده که آقاجان در کودکی تخم مرغ رنگی هدیه میگرفته است.
دوم: جمشید
«جمشید روزی نی را دید که از آن کمی به بیرون تراوش کرده، چون دید شیرین است، امر کرد این نی را بیرون آورند و از آن شکر ساختند. و مردم از راه تبریک به یکدیگر شکر هدیه کردند، و در مهرگان نیز تکرار کردند، و هدیه دادن رسم شد.» ابوریحان بیرونی درباره رسم هدیه دادن نوروزی، به نقل از آذرباد (موبد بغداد)به این مطلب اشاره میکند و مینویسد: «نیشکر در ایران، روز نوروز یافت شد، پیش از آن کسی آن را نمی شناخت.»
سوم: ما
ما نفهمیدیم چه شد اما برای ناهار هم نماندیم و به سوی خانه مادربزرگِ خودمان راه افتادیم. او اهل نمایش و شوخی نیست.
«مادر بزرگ درست نمیتواند راه برود. بچهها صبر کنید. هی در نزنید.» پدر یادآوری میکرد و ما در میزدیم. مادر بزرگ خیلی زودتر از آنچه فکر می کردیم در را باز کرد. دامن محلی پوشیده بود و دستهایش را حنا بسته بود. چشمانش آنقدرها چروک نداشت و هی میخندید.
از ما با نان و شیرینی محلی پذیرایی کرد! انگار رفتهایم مسافرت.
بعد یک صندوق کوچک آورد و سکههای طلایی کوچکی در دستان ما گذاشت. مادر فکر کرد سکه طلاست و خیلی تشکر کرد. مادربزرگ گفت:« کم است، ببخشید. برای شگون دادم. فکر کنم با اینها نفری یک خروسقندی به شما بدهند!»
پدر میگفت سکهها ارزش تاریخی دارند، یک شاهی هستند و ما میتوانیم آنها را یادگاری نگه داریم. حتماً مادربزرگ اینطوری خواسته اموالش را تقسیم کند!
چهارم: هرمز و داریوش
رسم سکه عیدی دادن در زمان هرمز دوم، شاه ساسانی در سال 304 میلادی آغاز شد و بر اساس کتابهای تاریخی ایران باستان، پیشتر از آن داریوش دوم به مناسبت نوروز، در سال 416 پیش از میلاد سکه زرین ویژهای ضرب کرده بود که یک طرف آن شکل سربازی را در حال تیراندازی با کمان نشان میداد که این رسوم به دلیل افزایش مشکلات اقتصادی مردم، آرام آرام جای خود را به هدایای سنتی و کشاورزی داد.
پنجم: ما
بیرون که آمدیم من طبق معمول شک کردم و گفتم اتفاقی افتاده و حتماً این ماشین ما را به سفر زمان برده است.
برادرم(با حرص) : پس درشکهها کجا هستند؟
مادرم: دست از خیال پردازی بردار.
پدرم: اعصابم خرد شده. حرف بیخود ممنوع.
خواهرم در گوشم گفت: من باور میکنم.
ششم: آنها
رسم سکه بنا به شرایط اقتصادی کم شد، اما از بین نرفت و سالهای سال، عیدی بچه ها و بزرگترها از سفره هفت سین داده میشد. هر خانواده بنا به توان مالی اش به میهمانان خود گندم بو داده، سیب و سمنو یا تخم مرغ رنگ شده میداد. ارزش این هدیهها در آن بود که صاحبخانه با این نیت که گندم نماد روزی و نشان فراوانی و برکت، تخممرغ نشان تداوم نژاد آدمی، سیب نشان برکت و نعمت و فراوانی و سمنو نماد فراوانی خوراک است، آنها را به عزیزانش هدیه میکرد.
هفتم: ما
عموی پدرم از آن پولدارهاست که هیچ از این بازیها خوشش نمیآید. در خانه باغی آنها خیلی خوش میگذرد. به آنجا میرویم. من از اتفاقهای آن خانه حرفی نمیزنم و فقط بگویم که او هم به ما سکه پنج ریالی و یک تومانی داد. آخر با این سکه، تلفن هم نمیتوانیم بزنیم!
پدر گفت عمو برای او میگفته بچه که بوده او دو ریالی و پنج ریالی هدیه میگرفته و بزرگترهایش هم یکتومانی!
هشتم: اقتصاد
حالا بیش از نیم قرن است که پول، جایگزین عیدیهای شب عید شده است؛ رسمی که به گفته کارشناسان هم خوب است و هم بد و در نوع خود به امری اقتصادی برای خانوادهها مبدل شده است.
نهم: ما
دردسر ندهم. ماشین بنز الف ما را به خانه خاله مادرمان برد و آنجا اسکناس 5 تومانی گرفتیم. پدر گفت که اسکناس 5 تومانی مدتهاست جای خود را به سکه 5 تومانی داده و آن سکهها هم دیگر جمعآوری شدهاند.
ما نمیدانستیم با 5 تومانی چه میشود خرید. پدر گفت :« بچه که بودم به من 5 تومانی عیدی میدادند!»
دهم: کودک درون
روانشناسان معتقدند که در نهاد آدمها، سه بخش منطق، وجدان و کودک درون وجود دارد که در هر دوره سنی یکی از این بخشها پررنگتر میشود. استقبال نوروز رفتن و برنامهریزی برای گذراندن اوقات نوروز باعث میشود تا کودک درون افراد هیجانی شود و عیدی دادن و عیدی گرفتن هم نقش مهمی در افزایش هیجان کودک درون افراد و انرژیبخشی ایفا میکند.
یازدهم: ما
اینجا خانه عمویمان است؛ او که خیلی قدیمی نیست!
اما عمو هم نمایش را تکرار کرد و به ما 20تومانی و 50تومانی و 100 تومانی داد. میشد این پولها را جمع کرد و یک کرایه تاکسی داد؟
مادر هم یاد کودکیاش افتاده بود که همینقدر عیدی میگرفته است.
پدر معتقد بود وضعیت اقتصادی، اقوام ما را به این بازی واداشته و من همچنان معتقد بودم که ما در سفر زمان هستیم.
آخر: ما و دیگران
بالاخره کسی حرف مرا باور نکرد! همه پولهایمان روی هم 1000تومان هم نمیشد و پدر هم تصمیم گرفت همین نمایش را اجرا کند و به همه بچه های فامیل 200 تومانی عیدی داد و البته همه مثل ما تعجب کردند. آنها که به سفر زمان نرفته بودند!
در راهپله شنیدم که مهمانها با هم میگفتند:« بیچاره حتما ورشکست شده....»
نفیسه مجیدیزاده
نظر خود را اضافه کنید.
ارسال نظر به عنوان مهمان