دکتر شهرزاد مبیّن تنها دختر دکتر سیدمحمدحسین مبیّن با افتخار از روزهایی یاد میکند که همراه پدر و مادر و برادرانش به آسایشگاه بیماران جذامی در باباباغی تبریز میرفت. او از مادر که چهار سالی است از میان آنها پر کشیده است درسهایی آموخته که یادآور سالها تلاش برای درمان انسانهایی است که بیشتر افراد از آن گریزانند. نشاط وثوقی که به مادر جذامیهای ایران معروف بود 20 سال برای بچههای افراد مبتلا به جذام کار کرد. شهرزاد که با تحصیل در رشته درماتولوژی در خارج از ایران سالهاست که به پدر در درمان بیماران کمک میکند از روزهای کودکیاش که در کنار پدر و مادر در باباباغی سپری شد اینگونه میگوید: سید بهزاد برادر 52 سالهام چند سال بعد از ازدواج پدر و مادرم به دنیا آمد و دو سال بعد سید فرزاد و 7 سال بعد من به دنیا آمدم. مادرم با وجود آنکه هر روز با پدرم برای درمان بیماران مبتلا به جذام به بابا باغی میرفت اما هیچ وقت از رسیدگی به ما کوتاهی نمیکرد. مادرم از نخستین فارغ التحصیلان رشته مامایی در تبریز بود و یک سال هم در ماکو طبابت کرد و پس از آن به تبریز منتقل شد. پس از ازدواج با پدرم همراه او هر روز 20 کیلومتر مسافت تبریز تا بابا باغی را طی میکردند تا به بیماران جذامی رسیدگی کنند. در این مدت مادرم شیرخوارگاه بابا باغی را ساخت تا بیماران جذامی نگرانی سلامت کودکانشان را نداشته باشند. وی از روزهایی که با کودکان جذامی همبازی بود اینگونه گفت: با وجود اینکه در آن زمان همه از جذام وحشت داشتند اما مادرم ما را در ایزوله نگه نمیداشت و همراه خود به آسایشگاه بیماران جذامی میبرد تا به همه ثابت کند که نباید از اینها دوری کرد. برادرانم چند همبازی در این آسایشگاه داشتند و پس از گذشت سالها وقتی مراسم بزرگداشتی برای پدرم برگزار میشود از خاطرات خوب آن روزها برای هم میگویند. دوران کودکی مان هیچ وقت احساس نمیکردیم کسانی که با آنها همبازی شدهایم فرزندان جذامیها هستند و مادرم به آنها مانند ما محبت میکرد. این شهرزاد از روزی گفت که فروغ فرخزاد برای تهیه فیلم «این خانه سیاه است» به باباباغی آمد. مادرم میگوید: فروغ وقتی دید بچهها من را مادرشان خطاب میکنند و همبازی بچههایم شدهاند ساعتها در کنار این بچهها مینشست و با آنها هفت سنگ بازی میکرد. او این فیلم را که درباره زندگی بیماران جذامی بود در آنجا ساخت. اکثر رجال آن زمان برای بازدید به این آسایشگاه میآمدند و پدرم وضعیت درمانی بیماران را برای آنها توضیح میداد. یکی از بهترین خاطراتی که مادرم همیشه آن را نقل میکرد مربوط به ازدواج دو بیمار مبتلا به جذام در این آسایشگاه بود.
او میگفت 14 سال بود که این زن و مرد باهم زندگی میکردند اما نمیتوانستند بچهدار شوند. مادرم آنها را درمان کرد و یک سال بعد صاحب دو فرزند دوقلو شدند. مادرم میگفت من صاحب دو نوه شدهام و بیشتر از آنها از به دنیا آمدن دوقلوها خوشحال بود. سالها از آن روزها میگذرد و مادرم بعد از سالها فعالیت در آسایشگاه باباباغی خودش را بازنشسته کرد و پس از آن در بیمارستان خیریه به بیماران خدمت میکرد. چهارسالی است که مادرم از میان ما رفته و پدرم تنها شده است. با این وجود پدرم همچنان عاشقانه مشغول طبابت است و با وجود اینکه به آرامی حرکت میکند اما هر زمان که به آسایشگاه باباباغی میرود مانند 45 سال قبل با سرعت به اتاقهای بیماران سر میزند و فعالیت هایش تندتر میشود. او همیشه میگوید وقتی به اینجا میآید احساس میکند همان جوان 45 سال قبل است.
وقف کردن زندگی برای افرادی که بسیاریها از آنها فراری هستند دلی به اندازه دریا میخواهد. انسانهایی که در بهترین شرایط و در حالی که میتوانستند با استفاده از تخصصهای پزشکی خود زندگی راحتی برای خود فراهم کنند زندگیشان را وقف بیمارانی میکنند که ظاهرشان حکایت از درد و رنجی دارد که جز با مرهم عشق و محبت درمان پیدا نمیکند. دکتر سیدمحمدحسین مبیّن فوقتخصص پوست که به خاطر خدمت زیادی که به بیماران جذامی داشته به پدر جذامیهای ایران معروف شده است. این پزشک 86 ساله به همراه همسرش نشاط وثوقی متخصص مامایی زندگیشان را وقف بیماران جذامی کردند. مرد کهنهکار مبارزه با بیماری جذام توانست در ریشهکن شدن این بیماری که در دهه 30 و 40 باعث وحشت بسیاری از مردم ایران شده بود نقش بسزایی داشته باشد. دکتر مبیّن که یکی از افتخارات پزشکی ایران است در گفتوگو با گروه زندگی روزنامه ایران از بیماری جذام و سالهایی که همسرش دوش به دوش او برای درمان بیماران جذامی تلاش میکرد سخن گفت.
از جذام و راههای انتقال آن بگویید؟
بیماری جذام مانند بیماریهای خونی دیگر مثل سل یا مالاریا از طریق عفونت سرایت میکند و تاریخچه این بیماری قدمت هزارساله دارد. بیماری جذام یک بیماری عفونی مسری است که بیشتر نواحی پوست، اعصاب محیطی، چشمها و مخاط دستگاه تنفسی فوقانی را درگیر کرده و به مرور به دیگر اعضای بدن سرایت میکند. بیماری جذام توسط باسیلی به نام مایکوباکتریوم لپرا ایجاد میشود. باکتری مولد بیماری جذام سال 1873 توسط جرارد هنریک آرموئر هانسن پزشک نروژی کشف شد. این بیماری در حال حاضر در ایران ریشهکن شده ولی از راه پوست و مخاط وارد بدن انسان میشود و ایجاد عفونت میکند. این عفونتها به دو شکل پوستی و عصبی بروز پیدا کرده و جذام پوستی امکان سرایت دارد و بیشتر جامعه روستایی را تهدید میکند. بیماری جذام دیگر مانند دهههای ۲۰ تا ۵۰ وحشتناک و خانمانسوز نیست، بهطوری که طول مدت درمان جذام از ۱۵ سال در آن زمان به۴۰ تا ۴۵ روز در عصر حاضر کاهش یافته است. در سایه تلاش محققان سراسر دنیا برای درمان قطعی جذام، سازمان بهداشت جهانی سال ۲۰۰۰ را سال ریشهکنی جذام در جهان اعلام کرد. همچنین برابر استاندارد سازمان بهداشت جهانی، اگر در یک کشور میزان مبتلایان به جذام کمتر از یک نفر در هر ۱۰ هزار نفر باشد، بیماری جذام در آن کشور ریشهکن شده است. خوشبختانه این بیماری در ایران بهطور کلی کنترل شده بهطوری که هماکنون نسبت مبتلایان به جذام در کشور ۱۲ صدم در هر ۱۰ هزار نفر است. هماکنون این بیماری در کشورهای افغانستان و چند کشور عربی شایع است که خوشبختانه سازمان بهداشت جهانی کنترل و درمان بیماری جذام را در منطقه برعهده ایران گذاشته است.
چطور شد درمان بیماران جذامی را انتخاب کردید؟
در دوران متوسطه به خاطر علاقهای که به ادبیات داشتم سراغ شعر و شاعری رفتم اما برادرم به من گفت باید در رشتهای تحصیل کنم که بتوانم برای مردم کشور مفید باشم و شعر نمیتواند دردی از دردهای آنها را درمان کند. به همین خاطر تغییر رشته دادم و در رشته تجربی مشغول به تحصیل شدم. طبابت علاقهای بود که در درون من وجود داشت. در سالهای غمبار دهههای ۱۳۳۰ و ۱۳۴۰ بیماری جذام در نقاط مختلف کشور بویژه خطه آذربایجان بیداد میکرد. در آن سالهای شوم جوانانی بودند که به دلیل ابتلا به بیماری جذام و تغییره چهره ظاهریشان، مجبور به گذشتن از عشق و زندگی و دل کندن از خانه و دیار خود شدند. 70 سال قبل منطقهای به نام باباباغی در شمال غربی شهر تبریز وجود داشت که بیماران جذامی در آنجا زندگی میکردند. این منطقه که بعدها آسایشگاهی در آن احداث کردم پناهگاه بیمارانی بود که جامعه به دلیل ناآگاهی و بیاطلاعی کافی از این نوع بیماری از آنها رویگردان شده بودند. آسایشگاه بزرگ باباباغی تبریز جایی بود که بیماران جذامی از بد روزگار و به دلیل محرومیتهای اجتماعی به مدت چند دهه، عمر خود را به دور از اجتماع و بر فراز ارتفاعات سپری میکردند. سال 1341 با استفاده از بورس تحصیلی سازمان بهداشت جهانی برای طی دوره آموزش علمی و عملی جذام، رهسپار کشورهای اروپایی اسپانیا، پرتغال و کشورهای آفریقایی نیجریه و مالی شدم و پس از آن به عنوان رئیس آسایشگاه باباباغی مشغول به کار شدم. آن زمان 550 بیمار جذامی در آنجا زندگی میکردند. در آن سالها پزشکان داخل کشور حاضر نبودند برای درمان این بیماران کارکنند. دیدن رنج و عذاب آنها باعث شد تا همه زندگیام را وقف آنها کنم. هر روز صبح زود به این مرکز میرفتم و تا ساعت 10 شب مشغول درمان بیماران و رسیدگی به وضعیت زندگی آنها میشدم.
چرا آن زمان پرستاران و پزشکان غیر ایرانی به شما در درمان بیماران جذامی کمک میکردند؟
آن زمان به خاطر شناخت نداشتن و وحشت از این بیماران بسیاری از پزشکان و پرستاران بجز چند نفر حاضر نبودند در آسایشگاه باباباغی طبابت کنند. ورود من به این مرکز همزمان با ورود خارجیها به آنجا شد. روبرت گوسلی یک راهب فرانسوی بود که همراه 4 پرستار خارجی که ملیت آنها آلمانی، ایتالیایی و اتریشی بودند به کمک بیماران جذامی ایران شتافت. خواهر ژوزفینا، خواهر فابیولا و خواهر مریم پرستارانی بودند که سالها زندگیشان را وقف بیماران جذامی کردند اما چهارسالی است که آنها رفتهاند. تا آنجا که به یاد دارم برادر روبرت فوت کرده است.
همسر شما خانم نشاط وثوقی سالها در کنارتان به بیماران جذامی خدمت کرد. کمکهای ایشان در چه زمینههایی بود؟
همسرم جزو نخستین فارغالتحصیلان دانشکده مامایی در تبریز بود. وقتی با او پیمان زناشویی بستم شرط ازدواجمان کمک به بیماران جذامی بود و او هم پذیرفت و 20 سال در کنار من در آسایشگاه باباباغی به بیماران خدمت کرد. با توجه به شرایط خاصی که بیماران جذامی داشتند آنها پس از بهبودی مجبور بودند با اطرافیان خود ازدواج کنند و کسی خارج از جمع آنها حاضر نمیشد با آنان ازدواج کند. همسرم اقدامات درمانی زنان و زایمان آسایشگاه جذامیها را انجام میداد و بسیاری از بچههای زوجهای جذامی را او به دنیا آورد. به همین خاطر بچهها او را مادر صدا میزدند. همچنین مهد کودکی احداث کرد تا بیماران جذامی با خیالی آسوده بچههایشان را به او بسپارند تا سلامت زندگی کنند. او خود را وقف کرده بود و هر روز مسیر طولانی تبریز تا آسایشگاه را همراه من طی میکرد و شبها با هم به خانه برمیگشتیم. او کارهای زیادی برای زندگی بیماران جذامی کرد و مایحتاج زندگی آنها را تأمین میکرد. چهارسالی است که همسرم چشم از جهان فروبسته است دلم برایش تنگ میشود. هستند بچههایی که با تلاش او در باباباغی به دنیا آمدند و در طول این سالها همیشه به دیدن او میآمدند و بیشتر از مادرشان او را دوست داشتند.
نیم قرن زندگی و درمان بیماران جذامی چه خاطراتی برای شما به همراه داشته است؟
همه روزهایی که در کنار آنها بودم خاطرهانگیز است. آنها من را پدر خود میدانستند و به اشتیاق کم کردن دردی از دردهای آنها به آسایشگاه میرفتم. بهترین خاطرهام زمانی بود که یکی از بیماران بهبودی پیدا میکرد و تلخترین لحظهها، دیدن رنج و سختیهایی بود که آنها میکشیدند.
چه تعریفی از زندگی دارید؟
زندگی یعنی اینکه تا زمانی که هستی به دیگران خدمت کنی و هیچ وقت از این کار خسته نشوی، وقتی لبخند بیماری را که درمان شده بود میدیدم احساس میکردم مزد همه زحماتم را گرفتهام.
دنیای شعر و شاعری چقدر در کارهایی که شما برای بیماران مبتلا به جذام انجام میدادید تأثیر داشت؟
در آسایشگاه حس خوبی از این بیماران میگرفتم. تلاش میکردم تا درد آنها را کاهش دهم. از آنجا که به استاد شهریار علاقه خاصی دارم سعی میکردم تا حسی که دارم را در قالب شعر بیان کنم. 60 سال است که طبابت میکنم و چند کتاب شعر را به نامهای «به یاد شهریار»، «سخنان عارفانه و نصایح حکیمانه نظامی گنجوی»، «غنچههای خونین»، «عاشیقلار»، «گل باهاریم گل» و «قوش یوواسی» به رشته تحریر درآوردم.
شعری که همیشه زمزمه میکنید؟
به تنهایی چنان خو کردم ای دوست
که از تنها گریزانم همیشه
تو تنها یار من بودی و رفتی
اسیر درد دل ماندم همیشه
نویسنده: مامی سایت
نظر خود را اضافه کنید.
ارسال نظر به عنوان مهمان