01 دی 1403



بزرگداشت عطار نیشابوری

0 1 1 1 1 1 1 1 1 1 1 امتیاز 0.00 (0 رای)

به مناسبت روز ۲۵ فروردين ماه که در تقويم رسمي کشور به نام �عطار� نيشابوري نامگذاري شده، همه ساله مراسم بزرگداشت اين شاعر و عارف نامي در اين شهر برگزار مي شود.

�فريد‌الدّين عطار� کدکني نيشابوري، شاعر و عارف نام‌آور قرن ششم و آغاز قرن هفتم است. ولادتش درسال 538 و به قولي 513 و به روايتي 512 است. �دولتشاه سمرقندي� محل ولادتش را �شادياخ�، از توابع �نيشابور� مي‌داند که محل بازسازي شده‌ي �نيشابور� قديم است. پس از حمله‌ي غزان در سال 548، شهر تاريخي �نيشابور� ويران شد که بعد ها  �شادياخ� جاي آن را گرفت. اما بار ديگر اين شهر در تاخت و تازهاي وحشيانه‌ي مغول نابود شد و اين شهر، بارديگر در محل قديم و اوليه‌ي خود بنا گرديد.

جابجايي اين دو محل يعني �شادياخ� و �کدکن� در مورد ذکر محل تولد اين شاعر و عارف بزرگ، بسيار ديده شده‌است. هم �شادياخ� و هم �کدکن� از توابع شهرستان �نيشابور� هستند و �عطار� در هر کدام از اين مناطق به‌دنيا آمده باشد، نيشابوري‌ است.

پدر او نيز در محل �شادياخ�، عطاري شناخته شده و صاحب نام بوده است. در مورد واژه‌ي عطار و عطاري بسيار واضح است که مراد، عطر فروشي نيست بلکه شغل عطاري، نوعي داروفروشي و درمان بيماريها و طبابت بوده‌است.

�فريد‌الدين عطار� نيز اين شغل را از پدر به ارث ‌برده و به دارو فروشي و طبابت در داروخانه‌ي خود مي‌پرداخته‌است. او زندگي مادي خود را از همين راه تأمين مي‌کرده است. او هرگز براي چيزي و يا کسي با انگيزه‌هاي مادي شعر نسرود و هميشه زندگي آرام و زاهدانه اي داشت.

در اين که او نزد چه کسي شيوه‌ي طبابت را آموخته، سندي موجود نيست. به نقل از �هدايت�، او در طب، شاگرد �مجد‌الدين بغدادي�، پزشک ويژه‌ي سلطان �محمد خوارزمشاه� بوده‌است. در همين زمان است که با افکار عرفاني آشنا مي‌شود  و برخي از آثار خود را در همان زمان خلق مي‌کند. او شعر را از محدوده‌ي تنگ ادبيات درباري و مداحي بيرون کشيد و آن را به زبان مردم عادي نزديک ساخت و بر بستر دردها، خواستها و آرزوهاي آنان به خلق آثار خويش پرداخت.

در آثار �عطار� نزديک به 200 حکايت در مورد ديوانگان عاقل و يا عاقلان ديوانه نما همچون �بهلول� آمده‌است. ديوانگان، نقش ويژه‌اي در آثار او دارند. هر جا که در تنگناي اجتماعي، فکري، عقيدتي و يا مواردي اين چنين قرار بگيرد، حرفش را از زبان آنان مطرح مي‌کند زيرا که از سوي جامعه بر اينان حرجي نيست.  او بر همين سياق به راحتي از زبان ديوانگان خلفاي عباسي را مورد انتقاد قرار مي‌داد.

 براي نمونه به داستان �بهلول� و شلغم دادن �هارون� به او اشاره مي‌کينم:

روزي �بهلول� نزد �هارون� مي‌رود و درخواست مقداري پيه مي‌کند تا با آن � پيه پياز�، که نوعي غذاي ارزان قيمت براي مردم فقير بوده، فراهم سازد. �هارون� به خدمتکارش مي گويد که مقداري شلغم پوست کنده، نزد او بياورند تا شاهد عکس‌العمل او باشند و بيازمايند که آيا او مي‌تواند ميان پيه و شلغم پوست‌کنده تمايزي قائل شود.. �بهلول� نگاهي به شلغم‌ها مي‌اندازد، آن‌ها را به زبانش نزديک مي‌سازد، بو مي‌کند و بعد مي‌گويد: �نمي‌دانم چرا از وقتي که تو حاکم مسلمانان شده‌اي، چربي هم از دنبه رفته‌است!�

بر زبان آوردن چنين حرفي در حضور �هارون الرشيد� و خطاب به او که خليفه‌ي عباسي و صاحب قدرت و جان و مال مردم بوده است، بسيار جرأت و جسارت مي‌طلبيده است. در رابطه با خداوند نيز، آنجا که گستاخي در زبان مطرح است، او آن‌ها را از زبان ديوانگان نقل مي‌کند. مي توان چنين گفت که �عطار� سعي ‌مي‌کند برجسته ترين مسائل اجتماعي را از زبان ديوانگان بازگويد.

�عطار� را يک ضلع از سه ضلع مثلث شعر عرفاني فارسي مي دانند  که دو ضلع ديگر آن را �سنايي� و �مولوي� تشکيل مي‌دهند. چنان‌که �شفيعي کدکني� مي‌گويد:

�اگر قلمرو شعر فارسي را به‌گونه‌ي مثلثي در نظر بگيريم، �عطار� يکي از ضلع‌هاي اين مثلث است و دو ضلع ديگر عبارتند از �سنائي� و �مولوي�. شعر عرفاني به اعتباري از�سنائي� آغاز مي‌شود، در �عطار� به مرحله‌ي کمال مي‌رسد و اوج خود را در آثار �جلال‌الدين مولوي� مي‌يابد. پس از اين سه بزرگ، آنچه به‌عنوان شعر عرفاني وجود دارد، تکرار سخنان آنهاست.�

شعر �عطار� در گستره‌ي عرفان از سادگي و صداقت ويژه‌اي برخوردار است که در شعر ديگران کمتر ديده شده است. �مولوي� آثار او را بسيار مطالعه مي‌کرده و ارادتي خاص به او داشته‌است. در باب همين شيفتگي و نزديکي اين دو شيوه‌ي تفکر است که تذکره‌نويسان، داستان معروف مربوط به ديدار �عطار� و �مولوي� را نقل مي کنند. درست يا غلط، اين باور، جايي را در ادبيات ما به خود اختصاص داده‌است:

�مي‌گويند که زماني �مولوي� که کودکي پنج شش ساله بوده، همراه پدر بر سر راه خود به �مکه� به �نيشابور� وارد مي‌شوند. آن دو به ديدار �عطار� مي‌روند. در اين ديدار، �عطار� در وجنات �مولوي� آثاري از نبوغ و معنويت مي‌بيند و به ميل خود کتاب �اسرانامه� را به او هديه مي‌کند.�
در اين که �مولوي� شيفته‌ي �عطار� بوده، ترديدي نيست. تاثيرپذيري او در عرفان و تصوف در حقيقت ادامه‌ي کار �عطار� است.

در احوال و زندگي عرفاني، انقلاب دروني و دگرگوني شخصيت شيخ �فريدالدين عطار�، افسانه‌اي را نقل مي‌کنند که بيش و کم شنيده ايم:

�مي گويند روزي �عطار� در دکان عطاري خود مشغول به کار بوده است. درويشي وارد مي‌شود. چند بار شئِ‌الله مي‌گويد و از او چيزي مي‌خواهد. اما �عطار� به درويش توجهي نمي‌کند. درويش مي‌گويد:
�اي خواجه تو چگونه خواهي مرد؟�
�عطار� جواب مي‌دهد:
�چنان‌که تو خواهي مرد�
درويش مي‌گويد:
�تو همچون من ‌تواني مرد؟�
�عطار� مي‌گويد: � بلي�
درويش کاسه‌اي چوبين بر مي‌دارد و آن را زير سر مي‌نهد و در دم جان مي‌سپارد.
گويند �عطار� را، حال متغير شد، دکان برهم‌زد و به طريقه‌ي درويشان و عُرفا درآمد.�

�دولتشاه� مي‌گويد که �عطار� پس از مشاهده‌ي حال درويش فاني، دست از کسب مال به داشت و به صومعه‌ي شيخ‌الشيوخ، �رکن‌الدين قدس� رفت که در زمان خود عارف و پژوهشگري بنام بود. او نخست از کرده‌هاي خطاي گذشته توبه کرد و سپس به مبارزه با نفس پرداخت. آن‌گاه به سلک درويشان پيوست و چند سالي را در حلقه‌ي آنان گذراند. سپس سالياني از عمر خويش را نيز چنان که رسم و سنت سالکان طريقت است در سفر گذراند و در طول مسافرت خويش از مکه تا ماوراء‌النهر، بسياري از مشايخ را از نزديک ملاقات کرد.

�عطار� مردي پرکار و فعال بود. چه هنگام اشتغال به کار داروسازي و عطاري و چه آن زمان که کار و کسب را به کناري گذاشت و به نظم مثنوي‌هاي ارزشمند، ديوان غزليات، قصايد، رباعيات و تأليف کتاب پرارزش �تذکرة‌الاولياء� پرداخت.

به گفته‌ي دولتشاه، نتيجه‌ي اين دوران پرکار و پربار �عطار�، حدود چهل هزار بيت شعر است که از آن جمله، دوازده هزار بيت به رباعي اختصاص داده شده‌است. از کتب طريقت او مي‌توان به �تذکرة الاولياء� اشاره داشت. از رساله‌هاي او که به نظم سروده، مي‌توان به �اسرارنامه�، �الهي‌نامه�، �مصيبت‌نامه�، �جواهر‌الذات�، �وصيت‌نامه�، �منطق‌الطير�، �بلبل‌نامه�، �حيدرنامه�، �شترنامه�، �مختارنامه� و �شاهنامه� اشاره داشت.

�عطار� را به‌حق مي توان از مردان نام‌آور تاريخ ادبيات ايران و از شاعران بزرگ تصوف ذکر کرد. او با کلامي ساده، گيرا و با شور و اشتياقي سوزان، سالکان راه حقيقت را به سوي منزلگاه مقصود راهبري کرده‌است. در اين راه، آوردن کلام بي‌پيرايه، روان و دور از هرگونه پيچيدگي، آرايش و پيرايش را برگزيده و استادي و مهارت کم‌نظير خود را در استفاده از چنين واژه‌هايي آشکارا به نمايش گذاشته است.

شايد به دليل همين شيوايي و دل‌انگيزي کلام اوست که �مولانا جلال‌الدين بلخي�، �عطار� را، قدوه‌ي عشاق (نمونه، راهنما) نام مي‌برد و در زمينه‌ي عرفان او را همچون روح مي‌دانسته و �سنائي� را به مانند چشم.

عطار روح بود، سنائي دو چشم او           ما از پي سنائي و عطار آمديم

در مورد تاريخ وفات �عطار�، روايت‌هاي گوناگوني وجود دارد. �دولتشاه� تاريخ وفات او را  دهم جمادي‌الثاني سال 627 مي‌داند که به دست يک سرباز مغول کشته شده است. �قاضي نور‌الله شوشتري� و �هدايت� نيز سال 627 را ذکر مي‌کنند. �جامي� هم همين سال را سال مرگ او به دست يکي از مهاجمان مغول ذکر کرده‌است. 

در مورد چگونگي مرگ او �شيخ بهاءالدين� در کتاب معروف خود �کشکول� اين واقعه را چنين تعريف مي کند: �زماني که لشکر تاتار به نيشابور رسيد اهالي اين شهر را بي‌رحمانه قتل عام کرد. در همان زمان، ضربت شمشيري توسط يکي از مغولان بر دوش شيخ خورد که شيخ با همان ضربت از دنيا رفت� و باز نقل کرده اند که چون خون از زخمش جاري شد شيخ بزرگ دانست که مرگش نزديک است . با خون خود بر ديوار اين رباعي را نوشت :

در کوي تو رسم سرفرازي اين است           
مستان تو را کمينه بازي اين است
     با اين همه رتبــه هيچ نتوانــم گفت                 
شايد که تو را بنده نوازي اين است

نمونه‌ي نثر �عطار� از کتاب �تذکرة‌الاولياء�:

�نقل است که شبي، دزدي به خانه‌ي �جُنيد� رفت. جز پيرهني نيافت. برداشت و برفت. روز ديگر در بازار مي‌گذشت. پيراهن خود را به دست دلّالي ديد که مي‌فروخت و خريدار، آشنا مي‌طلبيد و گواه تا يقين شود که از آن اوست تا بخرد. �جنيد� نزديک رفت و گفت: من گواهي دهم که از آن اوست تا بخريد.�

نمونه‌ي شعر �عطار�:

هــر چيز که آن براي ما خواهد بود

آن چيـز همي بلاي ما خواهد بود

چون تفرقه در بقاي ما خواهد بود

جمعيت مـــا فنـــاي ما خواهد بود

 ***

صـــد دريا نوش کــرده و انــدر عجبيم

تا چون دريا از چه سبب خشک‌لبيم

از خشک‌لبــي هميشــه دريا طلبيم

مــا درياييــم خشک‌لب از آن سببيم

 ***

گم شــدم در خود چنان کز خويش ناپيدا شـدم

شبنمي بـــودم ز دريـــا غرقـــه در دريـــا شــدم

سايــه‌اي بــودم ز اول بـــــر زمين افتـــاده خــوار

راست کان خورشيد پيــدا گشت ناپيــدا شــدم

زآمـــدن بس بي‌نشان و از شدن بس بي‌خبـــر

گوئيــــا يک‌دم برآمــــد کآمــــدم من يا شـــــدم

نـــه مپرس از من سخن زيرا که چون پروانــه‌اي

در فـــــروغ شمـــع روي دوست ناپـــــروا شـــدم

در ره عشقش قــــدم درنــــه اگــــر بادانشــــي

لاجـــرم در عشق هـــم نادان و هم دانا شــدم

چون همه تن ديده مي‌بايست بود و کور گشت

اين عجــايب بين کـــه چون بيناي نابينا شـــدم

خــــاک بــــر فرقــــــم اگـــر يک ذره دارم آگهــــي

تا کجاست آنجا که من سرگشته‌دل آنجا شدم

چون دل عطـــــار بيــرون ديدم از هـــر دو جهان

من ز تأثيـــــــر دل او بيـــــدل و شيـــــدا شــدم


نظر خود را اضافه کنید.

ارسال نظر به عنوان مهمان

0 محدودیت حروف
متن شما باید بیشتر از 5 حرف باشد
نظر شما بعد از تایید مدیریت منتشر خواهد شد.
  • هیچ نظری یافت نشد

برترین وبلاگ ها

malihejoon773
نام وبلاگ: malihejoon773
باران67
نام وبلاگ: باران67
✿ نیلوفرانه ✿
نام وبلاگ: ✿ نیلوفرانه ✿
kurosh1
نام وبلاگ: kurosh1

لینکهای ویژه